آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

آرمان و قایم موشک

امروز آرمان از من خواست تا باهم بازی کنیم. اینم از گزارش تصویری بازی: 10 - 20 - 30  - 40 - 50 - 60 - 70 - 80 - 90 - 100 ........ بیام  اومدما   آرمانی کجاست  این ور و ببینم  اون ور رو ببینم آرمان بلا کجاس ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ اِ اِ اِ اِ  چرا یادم رفته روتختی رو مرتب کنم   کجایی ؟ انگار یه کی رو تخته اِ این کی بود جیگر مامان اینجا بود بپر بیا بغل مامان   ...
26 خرداد 1391

طالقان

روز جمعه 19/3/91 تصمیم گرفتیم بریم طالقان. و تا شب برگردیم (از اونجا که هر جا میریم آرمان سراغ خاله هاشو و مامان هاتی و بابا اصگر رو میگیره)میدونستم مامان اینا ومحدثه نمیان چون محدثه امتحان داره ولی زنگ زدم و گفتم اگه سوده میاد حاضر شه که آرمانی خاله سوده شو دعوت کرده به گردش.سوده هم قبول کرد. آرمانی تا دلش خواست آب بازی کرد اینم از عکسای اون روز(روستای کرکبود)( یواش یواش شستشوی کل بدن شروع می شه اینم از موها حالا چقدر تمیز شدم فقط حیف یه سشوار نبود جالبی اینجاست که حالا که خیس شده به سوده چسبیده و به من هم میگه ازمون عکس بگیر(خدایا از دست تو چه کار کنم)  بقیه عکسها در ادامه مطلب پاکروبی جوی ...
24 خرداد 1391

آرمان و احمدرضا در سرزمین عجایب

دیروز ظهر خاله مهدیه زنگ زد و گفت با آرمان بیایید اینجا من گفتم هوا گرمه و می ترسم آرمان حالش بد بشه خاله گفت حاضر بشید من میام دنبالتون منم گفتم حالا اینجوری باشه.ناهار اونجا بودیم قبل از اینکه عبداله بیاد گفتم میرم خونه آخه عبداله بادمجون دوست نداره ولی عبداله زنگ زد و گفت می خوام ماشین رو ببرم تعمیرگاه و ناهار هم خورده بود.آرمانی خونه خاله فوفالیست بازی کرد، بپر بپر روی تختش کرد، علی(هر چی تمرین کردم بگه عمو یه دفعه می گه ولی صد دفعه میگه علی) هم که اومد خونه آرمانی عشق عالم رو کرد،دیگه مگه جرات میکرد بگه من برم مغازه تا این از دهن علی بیرون میومد آرمان جیغ و گریه که نرو آخر سر یواشکی رفت.بعد با مهدیه تصمیم گرفتیم شام بریم بیر...
24 خرداد 1391

نمایشگاه صنایع دستی

دیروز صبح مدرسه بودم و یکی از همکارام گفت که امروز آخرین روز نمایشگاه صنایع دستی هست.بعداز ظهر وقتی عبداله از بانک برگشت و ناهار خورد با هم رفتیم نمایشگاه.وقتی نشستیم تو ماشین آرمانی داشت خوابش میبرد ولی من صحبت میکردم تا نخوابه ولی عبداله گفت بگذار تا برسیم بخوابه بعد بیدارش میکنیم من هم دیدم بد نمیگه و خواهی نخواهی تا اونجا خوابش میره.رفت صندلی عقب و خوابید.اوبان همت خیلی شلوغ بود خدا رو شکر کردم آرمان خوابید وگرنه بچه ام خیلی خسته می شد.وقتی رسیدیم نمایشگاه تا صدا کردم آرمان ،آرمانی زود بیدار شد و سرحال بود.اونجا بود که کلی از عبداله تشکر کردم همون اول راه به من گفت بگذار بخوابه. اول تو نمایشگاه فقط بغل می شد و اصلا راه نیومد.آرمانی به ...
24 خرداد 1391

رستوران جوان

مهدیه و علی شام ما رو دعوت کردن رستوران جوان از اول تا آخر آرمانی گوشی بابا رو گرفته بود و بازی میکرد   عبداله یه لحظه گوش رو گرفت تا چیزی به من نشون بده حاصلش این عکس جالب در اومد (توسط مهدیه)شکار لحظه هاست ...
22 خرداد 1391

مهمونی روز پدر

مامان هاتی برای روز پدر ما و خاله مهدیه و خاله منصوره رو برد پدیده. اینم از عکساش اینم از ژست مخصوص آرمانی جون مامان یه ژست دیگه  بگیر   آرمانی نقشه هایی به سر داره آرمانی : این شمعها رو گذاشتن که کی فوت کنه آرمانی : برم اون بالایی ها رو هم خاموش کنم ...
20 خرداد 1391

گشت و گذار پنج شنبه

این پست قبل از سفر شمال هست. پنج شنبه برا یناهار با مامان هاتی و خاله ها (بابا اصگر کار داشت نیومد،دایی هم که دانشگاه بود) و خاله مهدیه و علی برای ناهار رفتیم چیتگر آخه تا حالا نرفته بودیم گفتیم اونجا رو هم ببینیم.اصلا جای جالبی نبود اول اومدیم برگردیم و بریم یه جای دیگه ولی چون مهدیه و علی می خواستن بعدش برن طالقان دیگه موندیم و ناهار رو اونجا درست کردیم وخوردیم.آرمانی هم باعمو علی توپ بازی کرد.اوجا یه سایه درست نداشت.آفتاب اونجا هممون رو خسته کرده بود.  . این ژست عکس گرفتن آرمان که عوض شدنی هم نیست که نیست(قربونت برم) ساعت چهار بود که بلند شدیم و مهدیه وعلی رفتن طالقان و ما به همراه مامان اینا سوار ماشین شدیم من به م...
20 خرداد 1391

ٍٍٍٍٍٍِِْْسفر چند ساعته به شمال

صبح یک شنبه گذشته بعد از اینکه عبداله از بانک برگشت (آخه روزهای تعطیل هم میره بانک تا برای دستگاه ای تی ام پول بگذاره)تصمیم گرفتیم بریم لب دریا و شب برگریم  چون اگه شب میموندیم برای دوشنبه جاده حتما ترافیک شدید میشه و خسته می شدیم.هر ساحلی که رفتیم خیلی شلوغ بود فقط به خاطر آرمان از ماشین پیاده شدیم  تا بازی کنه وگرنه انقدر جمعیت زیاد بود که رغبت نمیکردیم ولی خوب به پسرم خوش گذشت.آرمانی هنرنمایی های زیادی کرد.روی شنا نقاشی کرد عکس مامان و بابا و خاله هاشو کشید با کمک من ماهی و کوسه و بچه ماهی کشید.بابا هم اومد بادبادک هوا کنه که به خاطر شلوغی پشیمون شد.به امید ساحل خلوت تر سوار ماشین شدیم و یه ساحل دیگه رفتیم ولی اونجا هم همینطور ب...
20 خرداد 1391

مخصوص بابا اصگر(اصغر)

بابای خودم هر روز روزت هست و هر روز بیشتر از روز قبل دوست دارم.   شور عشقت هست  در قلبم ای پدر گرمی لبخندهایت هست در ذهنم ای پدر مهربانی هایت همواره در من جاری است ساز آوای صدایت هم همیشه با من است از تو از عشق تو لبریز هستم ای پدر من برای دیدنت با سر دوانم ای پدر زندگی یعنی پرواز در آغوش تو مرگ یعنی من بدون عطر تو ...
18 خرداد 1391

بابا جون روزت مبارک

به خاطر مشکل کامپیوتر نتونستم سر وقتش روز پدر رو شادباش بگم و با تاخیر تبریک میگم هر چند که هر روز برامون روز پدر هست. از زبون آرمانی : باباجون روزت مبارک از زبون مامان مونا: همسر عزیز و دلبندم روزت مبارک الهی همیشه سایه بلندت روی سرمون باشه که نفس زندگیمون از توهست. ...
18 خرداد 1391